مقدمه
قبل از هر چیز باید توضیح دهیم که در اینجا منظور از شبکه اجتماعی، چیزی متفاوت از معنی رایج آن است. وقتی میگوییم شبکه اجتماعی، از هر شبکه انسانی صحبت میکنیم که با هم در ارتباط هستند. مثل:
– تعدادی دوست که با تلفن یا چت در ارتباط هستند
– شبکه پزشکان متخصص قلب در یک شهر یا کشور
– یک گروه در تلگرام یا هر پیامرسان و رسانه اجتماعی دیگر
– و …
وبسایتهایی نظیر فیسبوک، توییتر و اینستاگرام، در واقع رسانه اجتماعی هستند. به این معنی که شما توانایی نشر اطلاعات به صورت عمومی هم در آنها دارید. با این اوصفا هر رسانه اجتماعی یک شبکه اجتماعی هم هست، اما بالعکس این موضوع لزوما درست نیست.
شبکههای اجتماعی، پدیدههای جالبی بوده و آنقدر دارای جزئیات و پیچیدگی هستند (و در همه جا حضور دارند) که برای درک هدفشان باید عمیقاً تفکر کرد. چرا ما در این شبکهها حضور داریم؟ این شبکهها چگونه شکل میگیرند؟ چگونه کار میکنند؟ چگونه بر ما تاثیر میگذارند؟
نیکولاس کریستاکیس (nicholas christakis) در 10 سال گذشته به دنبال این سوالات بوده است. او در ابتدا به سادهترین شبکهی اجتماعی توجه کردم: یک زوج.
زوجهایی که او در ابتدا مطالعه میکرد، زن و شوهرها بودند. به عنوان یک پزشک که به افراد بیمار و خانوادههایشان اهمیت میداد، متوجه ضربهی شدیدی شد که مرگ یک فرد بر همسرش میگذاشت. همچنین او این موضوع را بررسی کرد که چگونه بیماری یک فرد ممکن است باعث بروز بیماری در فردی دیگر شود.
نظریهی او این بود که اگر افراد با یکدیگر پیوند و ارتباطی داشته باشند، سلامتیشان به یکدیگر مرتبط است. اگر زنی بیمار شود یا فوت کند، ریسک به خطر افتادن سلامتی شوهرش افزایش مییابد.
در نهایت، دریافت زوجهای متفاوتی وجود دارند که میتواند آنها را بررسی کند؛ مانند خواهر و برادرها، دو دوست یا دو همسایه که توسط دیوارهای حیاط با یکدیگر در ارتباط (و نه جدا) هستند.
اما بخش منطقی و عقلانی این موضوع در این حوزه ساده وجود نداشت؛ بلکه موضوع کلیدی این بود که این زوجها گرد هم میآیند تا شبکهای عظیم از ارتباطات را ایجاد کنند که تا دور دستها امتداد دارد.
همسر یک مرد، یک دوست صمیمی دارد که او نیز شوهری داشته و شوهر وی، همکاری دارد که خواهر یا برادر این همکار، دوستی داشته و بدین ترتیب ارتباطات ادامه خواهند داشت.
این زنجیرها، دارای شاخههایی هستند که الگوهای پیچیدهای را در جامعهی انسانی شکل میدهند. به نظر میرسید که این موقعیت، بسیار پیچیدهتر هم باشد. با هر قدم دور شدن از یک فرد در شبکهی اجتماعی، تعداد ارتباطات با افراد دیگر و پیچیدگی شاخهها افزایش مییابند.
آقای کریستاکیس تحقیقات محققان اجتماعی دیگر، از محققان شخصی آلمانی در ابتدای قرن بیستم گرفته تا جامعه شناسان نظری در دههی 70 میلادی را که بر شبکههای اجتماعی با اندازههای مختلف سه تا سی نفر تحقیق میکردند، مطالعه کرد. اما او به شبکههای اجتماعی با تعداد سه هزار یا سی هزار یا حتی سه میلیون نفر علاقه داشت.
او دریافت که برای مطالعهی موضوعاتی با این میزان پیچیدگی، اگر با محققی دیگر همکاری داشته باشد، پیشرفت بیشتری خواهد داشت. آنطور که معلوم شد، جیمز فولر (James Fowler) نیز در دانشگاه هاروارد، شبکههای اجتماعی را از جنبهی کاملاً متفاوتی بررسی میکرد.
فولر و کریستاکیس با اینکه سالها در ساختمانهای مجاور هم و در یک دانشکده کار میکردند، یکدیگر را نمیشناختند. در سال 2002، یکی از همکاران مشترک آنها، گری کینگ (Gary King)، این دو را به یکدیگر معرفی کرد.
به عبارت دیگر، همکاریشان را به عنوان دوستهای یکی از دوستان آغاز کردند. گری فکر میکرد ممکن است علایق ذهنی مشترکی داشته باشند و حق با او بود. در واقع، دلیل اصلی که آنها یکدیگر را ملاقات کردند، نکتهی مهمی را دربارهی چگونگی و دلیل فعالیت شبکههای اجتماعی و نحوه بهره بردن از آنها بیان میکند.
جیمز سالها دربارهی خواستگاه باورهای سیاسی افراد و اینکه چگونه تلاش یک فرد برای حل یک مشکل اجتماعی یا سیاسی بر دیگران تاثیر میگذارد، تحقیق کرده بود. انسانها چگونه دور هم جمع شدند تا کاری را انجام دهند که به تنهایی قادر به انجام آن نبودند؟ همچنین، وی به موضوعات دیگری که بخش کلیدی ماجرا بودند نیز علاقهمند بود: نوعدوستی و نیکی؛ که هر دوی آنها برای رشد و بقای شبکههای اجتماعی حیاتی هستند.
زمانی که دربارهی این فکر میکردند که افراد در شبکههای اجتماعی گسترده به هم مرتبط هستند، دریافتند که اثرپذیری اجتماعی به افرادی که هر یک از ما میشناسیم محدود نمیشود. اگر بر روی دوستانمان تاثیر بگذاریم و آنها نیز بر روی دوستانشان تاثیر بگذارند، پس اعمال ما میتوانند بر افرادی تاثیر بگذارند که تا به حال ملاقات نکردهایم.
آنها کارشان را با مطالعهی تاثیرات مختلف سلامتی آغاز کردند. در تحقیقات دریافتند اگر وزن دوستِ دوستِ دوستِ شما افزایش یابد، وزن شما نیز افزایش مییابد. همچنین دریافتند اگر دوستِ دوستِ دوستِ شما سیگار را ترک کند، شما نیز با احتمال بیشتری سیگار را ترک خواهید کرد؛ به علاوه، اگر دوستِ دوستِ دوستِ شما خوشحال شود، شما نیز خوشحالتر خواهید شد.
در نهایت پی بردند قوانین بنیادینی وجود دارند که بر شکل گیری و فعالیت شبکههای اجتماعی حکمفرما هستند. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر میخواهند چگونگی فعالیت شبکهها را مطالعه کنند، باید چگونگی شکل گیریشان را برسی کنند.
برای مثال، یک فرد نمیتواند هیچ دوستی نداشته باشد. جغرافیا، شرایط اجتماعی اقتصادی، تکنولوژی و حتی ژنها نیز افراد را مجبور میکنند که تعداد معینی روابط اجتماعی مشخص داشته باشند. کلید شناخت افراد، درک ارتباطات میان آنهاست؛ به همین دلیل، بر این ارتباطات و پیوندها تمرکز کردند.
این موضوعات، توجه بسیاری از محققان دیگر را که ریاضیات و علم شبکهها را در ده سال اخیر دنبال میکردند، جلب کرد. زمانی که مطالعهی ارتباطات انسانی را آغاز کردند، به مهندسانی که شبکههای نیروگاههای برق را مطالعه میکردند، محققان مغر و اعصاب که سلولهای عصبی را مطالعه میکردند، محققانی که شبکهی ژنها را مطالعه میکردند و فیزیکدانایی برخوردند که تقریباً هر چیزی را مطالعه میکردند.
شبکههای مورد مطالعهی آنها شاید جذابیت داشتند، اما شبکههای این دو دانشمند جالبتر بودند: زیرا بسیار پیچیدهتر، مهمتر و وابسته به رابطهی علت و معلولی هستند. از این گذشته، نقطه تمایز شبکههای اجتماعی، وجود تفکر انسانی است.
زمانی که افراد در شبکهها حضور داشته و از آنها تاثیر میگیرند، میتوانند تصمیم گیری کرده و این شبکهها را تغییر دهند. یک شبکهی انسانی، دارای حیات منحصر به خود است.
همانطور که محققان به جذابیتها و قدرتِ روشنگری نهفته در شبکهها توجه میکنند، افراد دیگر نیز به این شبکهها فکر میکنند. این موضوعات بیشتر به دلیل ظهور اینترنت در خانه افراد است که باعث میشود درباره نحوه اتصال همه چیز به هم فکر کنند.
افراد در مکالماتشان (جدا از فیلم محبوب ماتریکس)، دربارهی “شبکه” و سپس “شبکهی گستردهی جهانی یا وب” صحبت میکردند و دریافتند که خودشان نیز همانند رایانههایشان، به هم متصل هستند. این ارتباطات، کاملاً اجتماعی در نظر گرفته میشوند و تقریباً همهی افراد با وبسایتهای شبکههای اجتماعی همانند “فیسبوک و اینستاگرام” آشنا هستند.
هر چه شبکههای اجتماعی را بیشتر مطالعه میکنیم، آنها را به عنوان یک موجود زندهی عظیم در نظر میگیریم که رشد و نمو داشته و پویا هستند. این موجود زنده، ساختار و فعالیت مخصوصی دارد و کریستاکیس و فولر میخواستند ساختار و فعالیتهای آنها را بشناسند.
زمانی که خودمان را به عنوان عضوی از این موجود عظیم در نظر بگیریم، قادر خواهیم بود اعمال، انتخابها و تجاربمان را از منظر جدیدی ببینیم. اگر ما از شبکههای اجتماعی و افرادی که با ما ارتباطی نزدیک یا دور دارند، تاثیر میپذیریم، مسلماً اختیار کمتری بر تصمیماتمان خواهیم داشت.
زمانی که افراد درمییابند همسایگانشان یا حتی افراد غریبه میتوانند بر رفتار، واکنشهای اجتماعی و نتایجی که جنبهی اخلاقی دارند اثر بگذارند، این از دست دادن قدرت و اختیار میتواند عکسالعملهای بسیار شدیدی را ایجاد کند. آن روی سکهی این آگاهی این است که افراد میتوانند پا را فراتر از خود و محدودیتهایشان بگذارند.
در ادامه، بیان خواهیم کرد که این ارتباطات نه تنها بخشی ضروری از زندگی، بلکه نیرویی برای انجام بهتر کارها نیز هستند. همانطور که مغز میتواند کارهایی را انجام دهد که هیچ یک از سلولهای عصبی به تنهایی قادر به انجامش نیستند، شبکههای اجتماعی نیز میتوانند کارهایی را انجام دهند که یک فرد نمیتواند انجام دهد.
در سالها و حتی قرنهای اخیر، در رابطه با مسائلی مثل اینکه آیا یک فرد زنده مانده یا میمیرد، ثروتمند یا فقیر میشود، جرمی مرتکب میشود یا خیر، بر نقش فردی بسیار بیشتر جایگاه او در شبکه اجتماعی تاکید شده است.
محققان، فلاسفه و تمامی افرادی که جامعه را مطالعه میکنند، به دو دسته تقسیم میشوند: افرادی که تصور میکنند انسانها سرنوشتشان را میسازند و افرادی که تصور میکنند نیروهای اجتماعی (از آموزش عمومی خوب گرفته تا یک دولت فاسد) مسئول اتفاقاتی هستند که برای ما رخ میدهند.
کریستاکیس و فولر اعتقاد دارند عامل سومی هم در این مبحث وجود دارد. با توجه به تحقیقات و تجارب مختلف آنها در زندگی (از ملاقات یکدیگر یا همسرانشان و از توجه به بیمارها گرفته تا ساخت حمام در روستاهای فقیر) باور دارند که پیوندهای ما با افراد دیگر، اهمیت بسیاری داشته و علم شبکههای اجتماعی با برقراری ارتباط میان مطالعهی افراد و مطالعهی گروهها میتواند بسیاری از تجارب انسان را توضیح دهد.
این مجوعه مطالب بر ارتباطات با دیگران و چگونگی تاثیر آنها بر احساسات، روابط جنسی، سلامتی، سیاست، پول، رشد و تکنولوژی تمرکز میکند؛ اما بیشتر از همه به این موضوع میپردازد که چه چیزی ما را یک انسان منحصر به فرد میسازد. برای اینکه بدانیم چه کسی هستیم، به چگونگی روابطمان توجه کنیم.